بخند...
ღنوشته های صورتی ღ
همه چی اینجا پیدا میشه
بخند...


بخند...

زندگی یادم داد باید بخندم...

بخندم یه بغض هام...

به گریه هام...

به شکستنام...

به تنهایی هام...

به وظایف وجود نداشته و قانون ننوشته ای که به سمت خاک خمم کرد...

به کسی که باید اینو بخونه و چون طولانیه از کنارش بی تفاوت رد میشه...

بخند...

بخند...بابلند ترین صدای ممکن...

بخند با تمام وجود...

بخند...

اگه نخندی ازت خسته میشن...

میفهمن نیازشون داری و ترکت میکنن...

میخندم...

واسه آروم کردن خودمو فرار کردن از غصه هام میخندم...

دور حیاط مدرسه چرخ میزنم...

تا بتونم به تظاهر ادامه بدم...

گرچه دوستام دنبالم میان و بهم غر میزنن که یه جا وایستا...

میذارم ندونن چی میکشم...

پس میخندم...

میخندم...تا کسی نفهمه با نقاشی جلوی ترس و درد و بغضمو میگیرم...

با خندیدنم...نشون نمیدم تمرکزم صفره و اعصاب اینو ندارم...

میخندم تا نشنوند صدای گریمو...

نبینند اشکای در حال چکیدنمو...

میخندم...

حتی اگه بگن:وقتی افسرده بودی حد اقل یه جا مینشستی...

بذار ندونن وقتی این واژه هارو به زبون میارن به تلخ ترین وجه ممکن میخندم...

میخندم...با صدای بلند...

تا نشنون صدای شکستن قلبمو...

میخندم تا بترسن از دوباره شکستنم...یا شایدم...شکوندنم...

هه...

از وقتی میخندم همش دنبالم راه میوفتن تا بهم بگن یه جا بمون...

بذار بیان دنبالم...

تا بشناسم کسایی رو که حاظرن حتی واسه غر زدن کنارم باشن...

حسابی میخندم...

تا بشناسم...همه ی اونایی رو که واسم ارزش قائلند و باید ارزشمند ترین چیزارو به پاشون بریزم...

دوستی بهم خیانت کرد؟

همه چیزمو حتی لبخندمو دزدید و بعد ولم کرد؟

اون چیزی که ازم میخواست رو به اسم دوستی گرفت و از همون واسه له کردنم استفاده کرد؟

تنها موندم و تو تنهایی روحم مرد؟

یادم رفت چجوری بخندم؟

عین یخ خشک شدم؟

اهریمنی شدم؟

دبیر ادبیات شدم؟

ترسیدم؟

با تمام وجود خودمو سرپا نگه داشتم تا افتادنمو نبین؟

به جهنم...

میخندم...تا خشممو نبینن...

میخندم...

وقتی دوست خنده هامو پیدا کردم...

کسی که تنهاییمو نبینه و به خواطر سوءاستفاده دنبالم نیاد...

اونوقت شاید...شاید...یکم خودم شدم...

یکم اعتماد کردمو اشک ریختم...شاید...

بخند...

به بدشانسیات...

به اینکه ازت متنفر باشن...

به گذشته ی تلخت...

بذار اونایی که سه سال ندیدنت فکر کنن هیچ تغیری نکردی...

بذار ندونند چقدر باخودت کلنجار رفتی تا خنده ی مصنوعی یادت بیاد...

احمق نشو...بخند...

بذار بترسند از روزی که اشک بریزی و نخندی...

بذار بترسن از روزی که فریاد میزنی...

بذار بترسند از ازدست دادنت...

بخند...

بخند تا اشکت خریدار داشته باشه...

مثل پارسال من مرده ی متحرک نباشی...

نه بخندی...

نه گریه کنی...

اشکات اگه جمع بشن سیل به پا میکنند...

بذار از سیل اشکات بترسند...

اینقدر بخند تا خنده یادت نره مثل من...

بخند تا اشک ریختن رو فراموش کنی...

خنده...

میگن بر درد بی درمان دواست...

دروغه...

دوا نیست...

ولی حد اقل درد بی درمون رو قایم میکنه...

قایمش کن...

بخند و قایمش کن...

تا کسی نفهمه چی میکشی...

همه...

تا غمگین میشن...

میگن کدام را بکشم ماشه را یا سیگار را؟

15 سالمه...

هیچ کدوم رو نمیکشم...

نقاشی میکشم...

دیدی؟

لبخند زدی...

ولی من نقاشی میکشم نه چون استعداد دارم...

میکشم تا عدم تمرکزمو قایم کنم...

خیلی وقته مردم...

میخندم تا بوی زنده هارو بگیرم...

پس بخند...

به کوری چشم اونی که دلتو شکست بخند...

بذار عاشق خنده هات بشن...

اینقدر بخند تا خریدار احساساتت بشن...

تا یه قطری اشک از چشمات دوید...

برای پاک کردنش رقابت کنند...

بخند...

بخند تا بغضتو نبینن...

اشکتو نبینن...

غمتو نببینن..

میخندم...

تا نفهمی چی میکشم...

بی انصاف...

نگو افسرده بودی بهتر بودی...

من مرده بودم...

بی انصاف...

نگو تغیر نکردی...

تو این مدت که نبودی روزی هزار بار مردم...

وقتی نبودی منو شکستند...

بی انصافی که میگی چقدر حرف میزنی...

تازه 3روزه دارم سعی میکنم خودمو زنده کنم...

اون موقع که از بغض یه کلمه از دهنم خارج نمیشن کجـــــــــــــــا بودی؟؟؟؟؟؟؟؟

بی انصاف کلی بدبختی کشیدم تا بتونم دباره بخندم...

بی انصاف وقتی له شدمو با بدبختی ادای آدمای استوارو در آوردم کجا بودی؟؟؟؟

نبودی اشکامو پاک کنی...

اصلا اشکی ازم ندیدی...

بی انصاف...

عیب نداره...

آهای من درون...

بغضتو قورت بده و بخند...

اگه اشک نریزی اشکات جمع میشه...

اینقدر جمع میشه که بالاخره جاری میشه...

سیل به پا میکنه...

بدار با خندیدنت بترسن از اون سیل...

بخند...

تا دنیا به روت بخنده...

 



نظرات شما عزیزان:

ĢỢ₥₦ΆṁḆǾỴ
ساعت12:23---9 آبان 1393
به چشمهایم زل زدی و گفتی :
با هم درستش می کنیم …
با هم … !
چه لذتی دارد این با هم … !
حتی اگر با هم هیچ چیزی هم درست نشود …


مینا
ساعت9:39---10 مهر 1393
سلام عزیزم منم عاشقتم اگه چیزی گفتم ناراحت شدی شرمنده خوشگلم
پاسخ:نه خیلی دوستت دارم در مورد وب مریم که گفتی جوابتو ندادم اون وب مال مریمه و اون فقط میتونه ببینه نظرارو جدیدنا کنارش میشینم و کامنتا رو میبینم اونم نه به اون صورت ولی هیچوقت و و فاطمه زهرارو فراموش نکردم راستی یادم بنداز شنبه که 4تایی جمع شدیم یه چیز مهم بهتون بگم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






دو شنبه 7 مهر 1393برچسب:, | 15:27 | سپیده | |

______________________________________________________________________________________________________________